• وبلاگ : خاطرات کودکي من
  • يادداشت : هديه غير منتظره......
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + محمد 
    آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا ؟
    بي وفا، بي وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟

    نوشدارويي و بعد از مرگ سهراب آمدي
    سنگدل اين زودتر مي خواستي حالا چرا ؟

    عمر ما ار مهلت امروز و فرداي تو نيست
    من که يک امروز مهمان توام فردا چرا ؟

    نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
    ديگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟

    وه که با اين عمر هاي کوته بي اعتبار
    اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چرا   ........................... اي صبا با تو چه گفتند كه خاموش شدي چه شرابي به تو دادند كه مدهوش شدي 

    تو كه آتشكدة عشق و محبّت بودي چه بلا رفت كه خاكستر خاموش شدي 

    به چه دستي زدي آن ساز شبانگاهي را كه خود از رقت آن بي‌خود و بي‌هوش شدي...................................................................با سلام خدمت شما اميدوارم

    که شب خوبي را در پيش داشته باشين به هر حال امدم  اگر چه دير امدم

    اما امدم ونظر خودما بدم

    خيلي خوبه موفق باشين

      امير حسين را از طرف من ببوس



    + محمد 
    دنيا را بد ساخته اند ... کسي را که دوست داري ، تو را دوست نمي دارد ... کسي که تورا دوست دارد ، 

    تو دوستش نمي داري ... اما کسي که تو دوستش داري و او هم تو را دوست دارد ... به رسم و آئين هرگز

     به هم نمي رسند ... و اين رنج است ... (دکتر علي شريعتي)

    پاسخ

    سلام........عمو جون ايوللللللللللللللللللللللللل..........................بالاخره اومدي........خوش اومدي............